|
بازگشت به فهرست تصویرگران |
گلدوزیان، علیرضا |
- |
|
نمایش دادن / مخفی کردن تصاویر |
|
اوه ، نه فیل گفت |
| | گروه سنی: | بالای 3 سال | مولف: | الف.بنجامین | تصویرگر: | گلدوزیان، علیرضا | زبان: | آلمانی, انگلیسی | ناشر: | ماینادیشن, ماینادیشن | چکیده: | تمام حیوانات می خواستند قایم باشک بازی کنند، اوه ، نه فیل برای این بازی مناسب نبود . او به راحتی پیدا میشد . جفتک چارکش چطور ؟ این بازی هم برای فیل مناسب نبود. بازی لی لی، پرش یا گرگم به هوا چطور ؟
نه، فیل بینوا برای خیلی از بازیها خوب نبود، و حیوانات شروع کردند به کشتی گرفتن با او. خوشبختانه یک بازی که فیل خیلی علاقه داشت بازی کند وجود داشت و دیگر حیوانات وادار شدند که بازی کنند و این بار زمانی که فیل دوباره میخواست بازی کند، آنها با خود میگفتند اوه، نه.
|
|
نمایش دادن / مخفی کردن تصاویر |
|
این همه تلق و ملق |
|
نمایش دادن / مخفی کردن تصاویر |
|
ترس مادر |
|
نمایش دادن / مخفی کردن تصاویر |
|
عجایب خلقت |
|
نمایش دادن / مخفی کردن تصاویر |
|
عروس قصه گو |
|
نمایش دادن / مخفی کردن تصاویر |
|
قصه پلنگ سفید |
| | تصویرگر: | گلدوزیان، علیرضا | ناشر: | نیستان | نویسنده: | شجاعی، سیدمهدی | چکیده: | یک روز بی هیچ مقدمه پلنگی با دیگر پلنگان جنگل خداحافظی میکند و جنگل را به قصد شهر برای زندگی با آدمها ترک میکند. پلنگ سفید قصه ما از وحشیگری جنگل خسته شده.
او در این مسیر با خارکنی آشنا میشود. خارکن پس از آن که از بیخطر بودن پلنگ مطمئن میشود، او را با خود همراه میکند. اما چیزی نمیگذرد که پلنگ روی دیگری از زندگی انسانها را میبیند. خارکن قفسی ساخته و میخواهد بواسطه نمایش پلنگ در قفس پول در بیاورد. قصاب به فکر فروختن پوست پلنگ است و ...
پلنگ از وحشیگری انسانها هم خسته میشود و به نویسنده قصه پناه می برد.
|
|
نمایش دادن / مخفی کردن تصاویر |
|
قصه دوتا لاک پشت تنها |
|
نمایش دادن / مخفی کردن تصاویر |
|
قصه های شیرین مغزدار |
| | تصویرگر: | گلدوزیان، علیرضا | ناشر: | افق | چکیده: | محتوی 5کتاب است:
1. خرس دانا چرا به این روز افتاده بود؟
2.کدو قلقله زن کی برگشته بود؟
3.بچه های بز زنگوبه پا کجا بودن؟
4.خاله سوسکه با کی ازدواج کرد؟
5.روباه غذای لک لک را چه جوری خورد؟ |
|
نمایش دادن / مخفی کردن تصاویر |
|
ملانصرالدین |
|
نمایش دادن / مخفی کردن تصاویر |
|
نیم من بوق |
| | تصویرگر: | گلدوزیان، علیرضا | ناشر: | نیستان | نویسنده: | شجاعی، سیدعلی | چکیده: | در زمانهای بسیار دور، هنگامی که پادشاه مشغول جمعآوری مالیات از سرزمینهای تحت حکمرانیاش بود؛ فرستاده یکی از شهرها از پادشاه تقاضایی میکند. فرستاده چند سئوال مطرح میکند که وزیران پادشاه پاسخ دهند و میگوید اگر توانستید پاسخ دهید که شما داناترید و مالیات حق شما ولی اگر نتواستید یعنی ما داناتریم و مالیات نمیدهیم.
پادشاه قبول میکند و چهل روز فرصت میگیرد برای این که وزیران جواب سئوالها را پیدا کنند. چهل روز میگذرد و وزیران جوابها را پیدا نمیکنند و برای فرار از غضب پادشاه از کاخ میگریزند. در روستایی دور با آدمی عجبیب مواجه میشوند به نام نیم من بوق.
پیرمرد در توضیح اسمش میگوید: اسم من منصور بن موسی بود، اما به دلیل تواضع، من را کردم نیممن، صور را هم بوق، مو را هم پشم و سی را هم پانزده. این چنین اسم من شد نیم من بوق بن پشم پانزده.
وزیران فکر میکنند با دانشمندی مواجهاند و او را برای پاسخگویی به سئوالات فرستاده به کاخ میبرند.
فرستاده از نیم من بوق میپرسد وسط زمین کجاست؟ نیم من بوق میگوید همینجا.
فرستاده دایرهای روی خاک میکشد. نیم من بوق بخشی از آن را جدا میکند.
فرستاده تخم مرغی روی دایره میگذارد. نیم من بوق کنارش پیازی میگذارد.
فرستاده برمیخیزد و به پادشاه میگوید مردمان شما از ما داناترند و مالیات حق شما.
پادشاه از سئوال و جوابها میپرسد. فرستاده میگوید پرسیدم وسط زمین کجاست که پاسخ شنیدم همین جا. درست است چراکه زمین گرد است و هرجایی وسطش.
دایرهای کشیدم یعنی آیا همه آن خشکی است؟ نیم من بوق بخشی از آن را جدا کرد یعنی نه، بخشی از آن خشکی است. بعد تخممرغی گذاشتم یعنی آیا جهان یکپوستهای و تکلایهای مشابه تخممرغ است؟ که نیم من بوق پیازی گذاشت یعنی نه، مثل پیاز چند لایه است.
فرستاده میرود و پادشاه بعد از اهدای هدایای فراوان به نیم من بوق؛ از او درباره سئوال و جوابها میپرسد. نیم من بوق میگوید او پرسید وسط زمین کجاست؟ دیدم نمیتواند اندازه بگیرد گفتم همینجا.
بعد دایرهای کشید یعنی غذای روزانهات یک نان کامل است؟ بخشی را جدا کردم یعنی من با تکهای نان سیر میشوم. بعد پرسید آن نان را با تخممرغ میخوری که من جواب دادم با پیاز... |
|
نمایش دادن / مخفی کردن تصاویر |
بازگشت به فهرست تصویرگران |